آینه ها را میشکنم تا نبینم بی تو چگونه پیر میشوم....
آینه ها را میشکنم تا نبینم بی تو چگونه پیر میشوم....

حسرتی بود و گذشت....

ناله ای بود،خشکید....

در صحرای دلم فقط تو بودی،

تو هم رفتی....

تو هم یک ناله ی بزرگ شدی...

رد پای گرمت هنوزم روی سنگفرش های دلم،تنگ است

آه و ناله ندارد چاره جز اشک،

ناله ام تویی،آه من فریاد...

دانستن،دیگر برای من واژه ای بیگانه و غریب است،

دانستن از تو،دانستن از ندانستن....

دیگر از تو دانستن را باید بغض کرد،باید اشک ریخت،باید خشکید...

sansiz



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, توسط SANSIZ |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.